دنیا تمام شده است...
دیگر منم و شبستانی پاک،
منم و در غرفه ای آبی،
کفش آب و سقفش آسمان و دگر هیچ...
سینه ی باز دریا...
طاق باز بر موج،دراز کشیده،
دست ها در زیر سر بالش کرده،
خود را به دامن نرم و مهربان آب سپرده،
همراه نسیم شوخ و بازیگر و بس دانک و شیرین کارم...
چه سفری!
چه دنیایی!
کجایی ای همسفر سفرهای نیمه شبان خوب من؟
ای که یادت رفرف شوق من است
و هر صبحگهی مرا تا بارگاه ملکوت خدا
به معراج هایی شگفت می برد.
کجایی ای ماسینیون من!
ای چشمه جوشان حکمت!
ای آفتاب سوزان عرفان!
ای مهتاب مهربان امید!
ای ایمان!
سلام شاید این رسم دنیا باشه٬ کسانی که حرفهای زیادی برای گفتن دارند ناشناخته و غریب باقی بمونند. من در یک غروب بسیار دلگیر بر سر مزار دکتر شریعتی بودم. صحنه ی بسیار عجیبی بود٬ خورشید بی رمق یکی از روزهای پاییز آخرین تلاشش رو برای روشن کردن داخل مقبره انجام می داد ولی افسوس ... روحش شاد
موفق باشید
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
شاید این رسم دنیا باشه٬ کسانی که حرفهای زیادی برای گفتن دارند ناشناخته و غریب باقی بمونند.
من در یک غروب بسیار دلگیر بر سر مزار دکتر شریعتی بودم. صحنه ی بسیار عجیبی بود٬ خورشید بی رمق یکی از روزهای پاییز آخرین تلاشش رو برای روشن کردن داخل مقبره انجام می داد ولی افسوس ...
روحش شاد
موفق باشید