خوب
بودن ! کلمه هیجان آوری نیست . خوبی ، در فارسی شکوه و عظمت خارق العاده
ای ندارد ، با متوسط بودن و بی بو و خاصیت بودن هم صف است .خوب بودن از
نظر ما یعنی بد نبودن ! و این معنی مبتذلی است ! آدم خوب ! به چه کسانی می
گوییم ؟ به آدمهایی که فقط به درد دامادی می خورند و تشکیل خا نواده و سر
و سامانی شسته رفته و راحت و نقلی .کسی که هم به حرف طبیعت میکند و هم به
حرف همه آدمها . آدم خوب یعنی کسی که هیچکس از او بدش نمی آید ! یعنی چه !
اما .... در اینجا (منظورش کنار ماسینیون) کسی چه می داند که خوب بودن
، در سطح بالا تر از زندگی و مردم و « روزمرگی » با عالی ترین زیبا بودن
ها یکی می شود ، در هم می آمیزد و بعد ، در آنجا – آنجا که دست کوته
بلدترین احساس ها هم به زحمت به آستانه آن می رسد – در آن قله بلند
عالیترین معراجهای روحهای خارق العاده ، خوبی ها از عالیترین زیبایی ها
نیز زیبا تر می شوند .چنانکه زیبایی ها نیز در آنجا از آسمانی ترین و مقدس
ترین خوبی ها نیز خوب تر می شوند! دنیای دیگری است ؛ چیزهای دیگری است ؛
رنگها ، آتش ها ، روشنایی ها و حالتها و نیازها و دردها و تشنگی ها و عشق
ها و دوستی ها و پیوند ها و احساس ها و تصویرها و تپیدن ها و ایمان ها ...
ی دیگری است . پای هیچ تعبیری بدان گامی برنتواند داشت و دست هیچ زبانی بر
دامن بلندش چنگ نتواند زدباید روزگار یک نغز بازی کند ......