آدم وقتی فقیر می شه _ خوبی هاش هم حقیر می شه
اما کسی که زور داره یا زر داره
عیب هایش را هنر می بینند
چرند هایش را حرف حسا بی می شنوند
آرزوهای بی جا و نفرت بارش را فلسفه و دانش و دین می فهمند
و حتی شوخی های خنک و بی ربط او از خنده حضار را روده بر می کند .
...
من آن نیستم که همه می پندارند.تنها تو آگاهی و من که به راستی درون من
چیست . خدایا تو مرا نزد همگان خوب و شایسته جلوه دادی و من بهتر از هر کس
می دانم که شایسته آن نامهای نیکو نبودم ... اما با دریای لطف تو چه می
توان کرد ؟ پروردگارم ... چگونه می توانم در برابر عظمت تو فریاد برارم و
تقاضای ذلت کنم .. و به همگان بگویم که من آن نیستم که مرا می خوانید ...
اما آنگاه که تو مرا اینگونه می خواهی ناچیز ترین سپاسم در برابر تو سکوت
من است ...شکر ...
که زیستن بدون احساس بودن از نبودن هم سخت تر است
چه شده است؟!چرا روح مرا به زنجیر می کشید
سایه ی لطفتان هیمه ی آتشی است که بر جان من شعله میکشد.رهایم کنید
من نمیخواهم از شما هیچ نمی خواهم
نه مهربانی نه رحم نه عشق نه دوستی نه محبت نه نگاه
فقط احساسم را به من باز پس دهید تا باشم
من پرواز خواهم کرد تا خود خورشید و با خورشید یکی خواهم شد
و در میان بهت و حیرت تو از خورشید خواهم گذشت
و از عدمی که تو بر من آفریده بودی گذر خواهم کرد.حتی از ازل خواهم گذشت
تا به سرزمینی تهی برسم که مرا آنجا آفریدند.مرا در هراس هیچ طعام دادند
و در عظمتی به پهنای تمام نبودنها پرواز دادند
من با احساسم تا خود آشیانه پرواز خواهم کرد
سینه ی آسمان را خواهم شکافت و تا بینهایت پرواز خواهم کرد
و تو_تقدیر_تنها نظاره گر پرواز من خواهی بود
و دیگر هیچ ...
...
من آن نیستم که همه می پندارند.تنها تو آگاهی و من که به راستی درون من
چیست . خدایا تو مرا نزد همگان خوب و شایسته جلوه دادی و من بهتر از هر کس
می دانم که شایسته آن نامهای نیکو نبودم ... اما با دریای لطف تو چه می
توان کرد ؟ پروردگارم ... چگونه می توانم در برابر عظمت تو فریاد برارم و
تقاضای ذلت کنم .. و به همگان بگویم که من آن نیستم که مرا می خوانید ...
اما آنگاه که تو مرا اینگونه می خواهی ناچیز ترین سپاسم در برابر تو سکوت
من است ...شکر ...
زن عشق می کارد و کینه درو می کند ...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ...
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی ....
برای ازدواجش ، در هر سنی ، اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...
او می زاید و توبرای فرزندش نام انتخاب می کنی...
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ...
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای
صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند
و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!
و این, رنج است
دکتر علی شریعتی
پدر
... مادر ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح
عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی
الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی.
تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی
صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو
علامت تقوی را ندارم!
تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی
مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش
این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر
کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر
اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!
اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و
حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را
از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می
کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می
دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت
شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟
گوشتان را پنبه نمی کنید؟
اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد
بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود
بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ
استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر
خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت
و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!
و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت
خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در
غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که
صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا
نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.
کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت
غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت
های قرن را. خداوندان زمین را... بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ
و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...
« دکتر علی شریعتی »
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟
باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟ او با علی آشناتر است.
« دکتر علی شریعتی »
یعنی: به! ببین چه ساختهام! از آب و گل!
روح خودم را در او دمیدم و این چنین شد! و این است که مرا این
چنین میشناسد! که خود را میشناسد که گفتهاند: خود را بشناس تا خدا
را بشناسی، چه «خود» روح خدا است در اندام تو ای مانی من! ای
مبعوث هنرمند بسیار دان من، ای آشنای نازنین گرانبهای نفیس من،
ای روخ من، خود من، و من نخستین بار که در رسیدم آن من پولادین
خویش را که غروری رویین بر تن داشت، غروری که با هر ضربهای که
روزگار بر آن فرود آورده بود و هر گرزی که حوادث بر سرش کوفته بود
سختتر گشته بود، بر قامتش فرو شکستم که در راه طلب این اول قدم
است، چه غرور حجاب راه است که گفتهاند: «نامرد غرورش را میفروشد
و جوانمرد آن را میشکند، نه به زر و زور، بل بر سر دوست که
غرورهای بزرگ همواره بر عصیان و صلابت سیراب میشوند و یکبار از
تسلیم و شکست سیراب میشوند و سیرابتر و آن بار آن هنگام است که
این معامله نه در کار دنیا است که در کار آخرت است و آدمیان بر
دوگونهاند: خلق کوچه و باازر که سر به بند کرنش زور میآورند و
گزیدگان که سر به لبه تیغ میسپارند و به ربقه تسلیم نمیآورند،
دل به کمند نیایش دوست میدهند و بسیار اندکاند آنها که در ظلمت
شبهای هولناک شکنجه گاهها و در آغوش مرگی خونین یک «لفظِ» آلوده
به ستایشی نگفتهاند و یک «سطر» آغشته به خواهشی ننوشتهاند و
آنگاه در غوغای پرهراس کفر و زور و خدعه و کینه قیصر سر بر دیوار
مهراوه ممنوع نهادهاند و در برابر «تصویر» مریم- زیباترین دختران
اورشلیم، مادر عیسی روح الله، مسیح کلمة الله، مریم همسر محبوب
تئوس که اشباه الرجال قرون وسطی همسر یوسف نجارش میخواندند-
غریبانه اشک ریختهاند، دردمندانه گریستهاند و سرودها و دعاهای
گداازن از آتش نیاز و از بیتابیطلب را از عمق نهادشان به سختی بر
کشیدهاند و سرشار از شوق و سرمست از لذت بر سر و روی تصویر «او»
ریختهاند».