نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.........
«دکتر علی شریعتی»
زندگی جستجوی نیمه هاست ... با ید از غیب برسد...
ظهور کند... بر تو ظاهر گردد...و نیمه ات را در بر گیرد....
موتزارت:پیانوی طلایی...
ناپلئون:شمشیر پولادین...
ابراهیم:چشمه زمزم...
آدم:حوا ...
موسی:عصا...
عیسی:انجیل...
محمد:قران...
خسرو:شیرین...
بودا:نیروانا...
خواننده:کتاب...
مسافر:گذرنامه...
رود:دریا...
شمع:پروانه...
مجنون:لیلا...
تشنه:آب...
خمار:شراب...
تنها:همدم...
وبرای من : تو
"دکتر علی شریعتی"
بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد
ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است........
ملت ما مسخ می شود و غدیر ما می خشکد و برج های بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارت بی دفاع مانده است.
بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد و سرپرستی و تربیت همه این عزیزتر
از کودکانم را به تو می سپارم و تو را به خدا و ........ خود در انتظار هر
چه خدا بخواهد. »
« بخشی از واپسین سخنان دکتر شریعتی به استاد محمد رضا حکیمی »
ای جوان
از شادی توست که من در دل می خندم
از امید
رهایی تواست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد
واز خوشبختی توست که هوای
پاک سعادت را در دیده هایم
احساس می کنم.