-
پدر مادر, ما متهمیم
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 17:38
من آمده ام به نمایندگی از این طبقه تحصیل کرده بی دین نه تنها بی دین و بیگانه با دین شما. بلکه بیزار از دین و عقده دار نسبت به مذهب و فراری که به هر مکتبی به هر شعاری و به هر فلسفه دیگری متوسل می شود و پناه می برد از ترس مذهب شما
-
اشک
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 18:23
چه زبانی صادقتر وزلالتر و بی ریاتر از زبانی که کلماتش ، نه لفظ است ونه خط . اشک است وهر عبارتش نامه ای ، ضجه ی دردی ،فریاد عاشقانه ی شوقی؟ مگر نه اشک زیبا ترین شعر ، و بی تابترین عشق و گدازترین ایمان و داغترین اشتیاق و تب دار ترین احساس و خالصانه ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است . که همه در کوره ی یک دل ، بهم...
-
دین « نه »
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1388 02:20
( پدر ، مادر، ما متهمیم ) دین « نه » تو دین « نه » به من دادی ، پدر ، مادر ! من دختر تو بودم ، راه های را که به من نشان دادی ، پیشنهادهایی که داشتی ، شکل زندگی و ارزش های اخلاقی یی که به من ارائه کردی ، این است : نرو ، نکن ، نبین ، نگو ، نفهم ، احساس نکن ، ننویس ، نخوان ، نه ، نه ، نه و ... اینکه همه اش نه شد ، من به...
-
کجایی؟
جمعه 7 فروردینماه سال 1388 19:36
دنیا تمام شده است... دیگر منم و شبستانی پاک، منم و در غرفه ای آبی، کفش آب و سقفش آسمان و دگر هیچ... سینه ی باز دریا... طاق باز بر موج،دراز کشیده، دست ها در زیر سر بالش کرده، خود را به دامن نرم و مهربان آب سپرده، همراه نسیم شوخ و بازیگر و بس دانک و شیرین کارم... چه سفری! چه دنیایی! کجایی ای همسفر سفرهای نیمه شبان خوب...
-
انسان
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 16:06
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در...
-
مخاطب
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 13:16
حرفهایی که باید زد تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم! من می دانم که چه...
-
سوتک
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 00:45
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد، بدین سان بشکند در من، سکوت مرگبارم را............
-
دو نیمه ی زندگی
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 16:12
زندگی جستجوی نیمه هاست ... با ید از غیب برسد... ظهور کند... بر تو ظاهر گردد...و نیمه ات را در بر گیرد.... موتزارت:پیانوی طلایی... ناپلئون:شمشیر پولادین... ابراهیم:چشمه زمزم... آدم:حوا ... موسی:عصا... عیسی:انجیل... محمد:قران... خسرو:شیرین... بودا:نیروانا... خواننده:کتاب... مسافر:گذرنامه... رود:دریا... شمع:پروانه......
-
واپسین سخن
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1388 18:45
بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد « ...... اینک من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همه اندوخته ام و میراثم را با این وصیت شرعی یک جا به دست شما می سپارم با آنها هر کاری که می خواهی بکن..... ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است........ ملت ما مسخ می شود و غدیر ما می خشکد و...
-
جوان
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 15:17
ای جوان از شادی توست که من در دل می خندم از امید رهایی تواست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد واز خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در دیده هایم احساس می کنم.
-
ندارد
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 13:25
-
روز
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 13:12
در هم می آمیزند و سلام و پرسش و خنده ی صبحگاهی! گویی دیداری پس از بازگشت است! آری،از سفر خواب باز می گردند، و در پای چشمه ی جوشان فلق که میعادگاه پس از هر شبشان است، یکدیگر را دیدار می کنند... و روز آغاز می شود.
-
..................
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 13:10
من در حالی که همه بودنم به یک نگریستن مطلق بدل شده است، چشم در قلب مذاب خورشید دوخته ام و همچون شمع که در گریستن خویش قطره قطره می میرد؛من در این نگریستن خویش ذوب می شوم و محو می شوم و پایان می گیرم
-
دست خط
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 01:43
دست خط دکتر شریعتی
-
آتش
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 01:37
آتشهایی که می پزند، آتشهایی که می سازند ؛ آتشهای سرد، خنک کننده ،خوب، پاک، روشن،نامرئی، . .. نیرو آن آتش عشق در خدا !! چه کسی به این پی برده است ؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشی که همه هستی تجلی آن است ، آتش گرم نیست ،داغ نیست .چرا؟ نیازمندی در آن نیست ،تلاطم در آن نیست، نا استواری ، شک، تزلزل ، تردید ،نوسان ، وسواس،اظطراب...
-
بسوزم
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 01:34
بسوزم چه امید بندم در این زندگانی که در ناامیدی سرآمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی بنالم ز محنت همه روز تا شام بگیرم ز حسرت همه شام تا روز تو گویی سپندم بر این آتش طور بسوزم از این آتش آرزو سوز بود کاندرین جمع نا آشنایان پیامی رساند مرا آشنایی؟ شنیدم سخن ها ز مِهر و وفا ,لیک ندیدم نشانی ز...
-
سخن روز
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 01:30
دنیا را بد ساخته اند ... کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ... و این رنج است ... ( د ک ت ر ع ل ی ش ر ی ع ت ی )
-
نوروز
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 01:24
نوروز سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است، جشن ملی را همه می شناسند که چیست نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و و ادب تکرار ملال آور است و...